تک پارتی جنایی

-هی دختر جون.
با صدای کسی برگشتم و با دیدن مردی که در پارکینگ بسته شده بود هینی کشیدم
و سمتش رفتم -اقا شما چرا اینجا بستن؟
چشماش برقی زد و گفت - یچیزی ازم دزدیدن و اینجا منو بستن!
#-(همون اقاعه که بسته شده بود)اندر
چشمای دختر کوچولو ترسیده نگاهی به اطراف انداخت و اومد سمتم
چاقویی از جیب در اورد و شروع کرد پاره کردن طناب
چاقو داشت؟برای چی؟
لحضه ای مات چشمان سبزش شدم مثل جنگلی وصف ناپذیر بود
لبخندی زدم که گفت - اقا بهتره از اینجا برید خطرناکه
تو یه حرکت انتحاری ..
انداختم رو کولم اونم همش جیغ جیغ میکرد چاقوشو از دستش گرفتم
-ساکت باش
-نمیخوام منو ول کن
شانه ای بالا انداختم- ولت کنم دختر تو میدونی کیو از بند پلیس نجات دادی
لحضه ای سکوت کرد - تو..تو ی هستی!؟
پوزخند صدا داری زدم و گفتم -من یه تبهکار یه قاتل که تا الان ۱۴۵ نفر رو کشته مات موندش رو هم
از اینجا میشد حس کرد گزاشتمش زمین
- نظرت چیه با من بیای چشماش برقی زد و گفت -من میخوام یکی رو بکشم میتونی کمکم کنی؟
منظورش این بود من براش ادم بکشم ولی من گفتم -بهت یاد میدم ادم بکشی!
اب دهنشو قورت داد گفت -نه...نه!
چاقو رو دادم دستش بهت زده نگاهم کرد که دستشوبه سرعت سمت پهلوم بردم به خودش اومد با دیدن چاقو تو پهلوم شوکه نگاهم کرد که
گفتم - نترس من درد رو حس نمیکنم و سخت میمیرم چاشی قشنگش گشاد شد عقب کشید با بغض گفت -نه ..نمیشه.. من نزاشتم
ادامه بده و یهو
****
برگشتم نگاهی به ابان همون دختر اون روزی انداختم کسی که از ادم کشتن میترسید الان ۱۰ نفر دیگه رو کشت مبارزه کردنش بهتر شده بود
ابان-چند تا شد
-۵۸ تا
- اه کمه خندیدم و کمرشو گرفتم همون طور که گفته بود عموش کل خاندانش رو کشت
حالا شده یه.....