جنگ طایفه ها 2
· 13 آذر · خواندن 1 دقیقه رکسانا به گفته خدمتگذار به سمت اتاق مشاور رفت و با تقه ای به در وارد اتاق شد .
_اتفاقی افتاده جناب مشاور؟
مشاور شریع به احترام بلند شد و سرش را پایین انداخت
+جسارت بود سلطان بیگم ولی مشکلی جدی پیش اومده از سمت سرزمین های دیگه به ما هشدار داده شده ....
رکسانا دستش را بالا گرفت .
_میخوای بگی درخواست کردند از جنگ با طایفه گرگان پرهیز کنم؟
مشاور سر تکان داد
+بله سلطان بیگم ..
_من سعی کردم با آنها صلح کنم ولی آنها موافقت نمیکنند و من مجبور به اینکار هستم اگه به تکلیف آنها را به خال خود رها کنیم ممکن است ضربه اول را ما از آنها بخوریم...
مشاور اخم کرد و گفت
_جسارتا باشد سلطان بیگم ولی این اشتباهی است که نمیشود جبرانش کرد.