رویایـی مخفـ✯ی P-2

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 · 26 آذر 18:04 · خواندن 2 دقیقه

بیخیال  به ساعت نگاه کردم همیشه صبح ها ابجی و مامان بیرون بودن 

و من غرق خواب من دلم نمیاد هیچوقت از اون خواب بیدار بشم مثل یه رویای محال شدنیه 

انگار همه چی واقعیه 

_همه چی واقعیه پرنسس

نگاش کردم اون حتی تصوراتم هم جوابمو میداد لبخند زدم و جوابشو دادم

+برای تو اره ...

قبل اینکه ادامه بدم در خونه باز شد و تصورش محو شد 

مامان اینا بودن اومدن داخل و وسایلو گذاشتن اشپزخونه با دیدن اون همه وسایل تعجب کردم 

+خسته نباشین 

مامان تشکری کرد و سری تکون داد که گفتم

_این همه وسایل برای چیه 

شونه بالا انداخت و گفت

+برای شب یلدا

یکم فکر کردم و گفتم 

_ولی 5 روز دیگه است

+از الان خریدم دیگه چند روز دیگه سرمون شلوغ میشه

شونه بالا انداختم مشکوک میزدن بیخیال شدم و سمت اتاقم رفتم و بعد از عوض کردن لباسام یکم به خودم رسیدم

همونطوری که داشتم رژ قرمز که شباهت نزدیکی با زرشکی داشتم میکشیدم به ساعت نگاه کردم

_اوف ساعت یه ربع مونده به 12 چقدر دیر حاضر شدمم 

رژمو انداختم داخل کشوی میزم و کش و قوسی به خودم دادم 

ارموز قرار داشتیم با بچه ها بریم دور دور یا به قول نازنین خانوم پیک نیک

چشمامو چرخوندم از اتاق رفتم بیرون که مامان با دیدنم گفت

_صبحونه خوردی میری؟

به دروغ برای اینکه زودتر برم گفتم

+اره من دارم میرم 

سر تکون داد و گفت

_بسلامت

با پوشیدن پوتین هام از خونه زدم بیرون قرار بود ماشین نبرم و اون ها بیان دنبالم با دیدن ماشین نازنین 

سریع رفتم سمتش و سوار شدم 

_سلامممم

با جیغ نازی خندیدم و جوابشو دادم و با بقیه بچه ها دست دادم

+خب کجا میریم 

پروانه و نازی و لیلی نگاهی با هم رد وبدل کردن و همزمان گفتن

_جنگل رویات رو پیدا کردیم

چند دیقه خشک شده نگاهشون کردم و بعد یهو زدم زیر خنده که متعجب نگاه کردن

+اون جنگلی تو خواب من اصلا وجود نداره 

نازی با تاسف گفت

-ببین ما تو شمال زندگی میکنیم احمق اینجا یه عالمه جنگل پیدا میشه  چرا یکیش شبیه جنگلی که تو ذهن توعه نباشه؟

پروانه چرخید سمتم

+خودت جنگل رویاهات رو برامون نقاشی کشیدی ما هم دقیقا شبیه اون رو پیدا کردیم 

با تردید نگاهشون کردم وگفتم

_حالا بریم ببینیم چی میشه

نازی سر تکون داد و سریع  حرکت کرد